دروغی که واقعی شد
دروغی که واقعی شد 
.gif)
اینجا امیر جون برای اینکه فرداش به مدرسه نره گفت آی مریضم آی گلوم
آی حالم بده.
ولی بعدش من گفتم باشه نرو عیب نداره.بعد به بابا احسان گفتم بیا بستنی بخوریم که امیر یهو گفت منم میخوام گفتم مگه تو مریض نبودی گفت نه حالم خوبه می تونم بستنی بخورم.
ولی چون نباید بخوره منم براش سوسیس درست کردم با سس روش شکلک کشیدم
و جیگر جان میل نمودند
ولی عشقم امروز واقعا مریض شد و حال نداره منم خیلی ناراحتم
واس همین نمیفرستمش مدرسه تا تبش پایین بیاد
البته توی اون حالتم همش میگفت آی تب دارم ولی باید برم مدرسه
توجه توجه
یعنی نرم مدرسه
منم اصلا حوصله ندارم
.gif)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی
.gif){kind=small}
اما انشاالله زودتر حالش خوب بشه .gif){kind=small}
.gif){kind=small}
.gif){kind=small}
.gif){kind=small}
.gif){kind=small}
من کاملا امیرعلی کوچولو رو درک میکنم چون وقتی نمیخواستم برم مدرسه خودم رو که به مریضی میزدم ناله هم میکردم.gif){kind=small}
.gif){kind=small}
