باغ وحش و روزمرگی ها
سلام دوستای خوبم
دلمون برای شما تنگ شده بود شرمنده که نبودیم متاسفانه سرمون خیلی شلوغ بود از کلاس های امیر تا مریضی مادر و کارهای روزمره
اما دیگه دلو به دریا زدم و اومدیم دوباره خیلی دوستون داریم
اینم چند تا عکس از امیر و بعدش هم کمی از کارهای پسر خوبم مینویسم
***********************************************
این روزا کلی خوشحالی چونکه مادر اومده پیش ما و هروز بعد مدرسه بعد از انجام کارهات ودرسات میریم که مادرو ببریم فیزیوتراپی . کلا این روزها خوش خوشونته هیچی نمیتونم بهت بگم چون مادر سریع طرفداریتو میکنه .
مادر بخاطر کمرش مجبور عصا بگیره تو هم سریع عصاشو میگیری و مثل پیرمردها راه میری دلشو میبری از عکسات نمیگم که اصلا یه وضعی واس خودشه انقدر ژستات عجیب غریبه که هنگ میکنم انشالله دفعه بعد میزارم .
امروزهم تمام کارتای جایزتو بردی که از مدرسه جایزه بگیری چون عشق مداد اتود شدی . و باید بهت بگم که دیگه خسته شدم از بس پاکن هاتو گم میکنی هر روز یه دونه جدید میبری هرچقدر هم دعوات کنم فایده نداره.هرچی هم به بابا احسان میگم بازم میره گرون ترینا رو میخره تو هم عین خیالت نیست سریع گم میکنی
داشت یادم میرفت که بگم عاشق رقصیدنی وای وقتی اون باسن کوچولوتو تکون میدی همه غش میکنن برات امکان نداره شاباش نگیری خیلی قشنگ میرقصی .
و سرگرمی جدیدت اینه بری جلوی آینه دستتو بیاری جلو چشمات و ببینی وقتی بهم نزدیک میشه چه شکلی میشی این دیگه چه نوعشه من نمیدونم
هرروزم ساعت 5 باید پونی کوچولو ببینی .
اینم از روزهای ما با امیر پسر اژدها سوار