مروری بر گذشته ها
پسر خوب مامان دلم یهو خواست تا واست بنویسم
از کارهایی که انجام میدادی تا حرفایی که میزدی
برای 4سال خاله فاطمه پیش ما بود چون میرفت دانشگاه هر موقع من میرفتم بیرون به جز خاله فاطمه پیش هیچکسی حاظر نبودی بمونی و اون حق نداشت جایی بره تا من برگردم اما تا برمیگشتم به اون خاله بیچاره میگفتی از خونمون برو بیرون
ساندویچ:سانببیج
خاله فاطمه:خال طافهه
موبایل:مومایل
بپوشم:دتوشم
بلد نیستم:بلس سیسیو
یا همیشه اگه چیزی میگفتیم بعد حرفمون به تو میگفتیم مگه نه تو میگفتی
مگه نه نگو
هر اتفاقی که می افتاد تو سریع میگفتی یادته سه شنبه همه روز رو می گفتی سه شنبه
مثلا:داشتی با خاله نانا حرف میزدی میگفتی که یادته سه شنبه رفتیم بیرون
مادر(مامان ،مامان)موهاش بر اثر تیروئید ریخته و تو بهش میگی مادر ،بابا رضا(بابا مامان)
موهاتو کشیده کم شده
علیرضا یه کاپشن داشت که توش پشمی بود همش کاپشنشو باز میکردی و میگفتی بع دوباره میبستی باز میکردی میکفتی بع
تیک امیر جون:
هر موقع اون بینی تپل مپلتو میدادیم بالا میگفتی بع دوباره میبردیم بالا باز میگفتی بع
ماجرای امیرو ساندویچ
یه روز خاله فاطمه ازت پرسید: امیر من میخوام ساندویچ بخرم تو هم میخوای
گفتی :آره برای من سانببیج کُتسل بخر
این چهره خاله فاطمه:
گفت چی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گفتی: خوب کُتسل دیگه
و بعد از تلاش های فراوان فهمیدیم منظورت کوکتل بود.
هرچی که خاله فاطمه میخرید چه برات جالب بود و چه نبود میگفتی واس منه
رفته بودیم رامسر که یهو دیدیم امیر بجای اینکه بره سر وقت کیف من میره سر کیف خاله فاطمه
نکته قابل توجه :امیر از این عادتا نداشت
خاله : داری چیکار میکنی
امیر:دارم پول میگیرم چیپس بخرم
خاله فاطمه
امیر :چیه خوب پول میخوام
نکته قابل توجه: دیواری کوتاه تر از دیوار خاله فاطمه وجود نداره
و اما امیر با این همه خاطره از خاله فاطمه امیر هم چنان برای خاله نانا میمیره
حتی جواهرات منو برای خاله نانا میخواد یعنی همه چیرو واس اون میخواد
اما این روزا گذشت و امیر من بزرگ شد کوچک مرد من
مامان برات میمیره