امیر علی جانامیر علی جان، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

امیرعلی پسراژدها سوار

مروری بر گذشته ها

1391/8/21 20:55
نویسنده : مامان معصومه
303 بازدید
اشتراک گذاری

پسر خوب مامان دلم یهو خواست تا واست بنویسم

از کارهایی که انجام میدادی تا حرفایی که میزدی

برای 4سال خاله فاطمه پیش ما بود چون میرفت دانشگاه هر موقع من میرفتم بیرون به جز خاله فاطمه پیش هیچکسی حاظر نبودی بمونی و اون حق نداشت جایی بره تا من برگردم اما تا برمیگشتم به اون خاله بیچاره میگفتی از خونمون برو بیرونقهقههقهقههقهقههقهقههقهقهه

ساندویچ:سانببیج

خاله فاطمه:خال طافهه

موبایل:مومایل

بپوشم:دتوشم

بلد نیستم:بلس سیسیو

یا همیشه اگه چیزی میگفتیم بعد حرفمون به تو میگفتیم مگه نه تو میگفتی

مگه نه نگو

هر اتفاقی که می افتاد تو سریع میگفتی یادته سه شنبه همه روز رو می گفتی سه شنبه

مثلا:داشتی با خاله نانا حرف میزدی میگفتی که یادته سه شنبه رفتیم بیرون

مادر(مامان ،مامان)موهاش بر اثر تیروئید ریخته و تو بهش میگی مادر ،بابا رضا(بابا مامان)

موهاتو کشیده کم شدهقهقهه

علیرضا یه کاپشن داشت که توش پشمی بود همش کاپشنشو باز میکردی و میگفتی بع دوباره میبستی باز میکردی میکفتی بع

تیک امیر جون:

هر موقع اون بینی تپل مپلتو میدادیم بالا میگفتی بع دوباره میبردیم بالا باز میگفتی بع

ماجرای امیرو ساندویچ

یه روز خاله فاطمه ازت پرسید: امیر من میخوام ساندویچ بخرم تو هم میخوای

گفتی :آره برای من سانببیج کُتسل بخر

این چهره خاله فاطمه:تعجبقهقهه

گفت چی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتی: خوب کُتسل دیگه

و بعد از تلاش های فراوان فهمیدیم منظورت کوکتل بود.

هرچی که خاله فاطمه میخرید چه برات جالب بود و چه نبود میگفتی واس منه

 

رفته بودیم رامسر که یهو دیدیم امیر بجای اینکه بره سر وقت کیف من میره سر کیف خاله فاطمه

نکته قابل توجه :امیر از این عادتا نداشت

خاله : داری چیکار میکنی

امیر:دارم پول میگیرم چیپس بخرم

خاله فاطمهتعجب

امیر :چیه خوب پول میخوام

نکته قابل توجه: دیواری کوتاه تر از دیوار خاله فاطمه وجود نداره

و اما امیر با این همه خاطره از خاله فاطمه امیر هم چنان برای خاله نانا میمیره

حتی جواهرات منو برای خاله نانا میخواد یعنی همه چیرو واس اون میخواد

اما این روزا گذشت و امیر من بزرگ شد کوچک مرد من

مامان برات میمیره

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

باران قلنبه
21 آبان 91 22:10
عزیزم اون قسمت کاپشن از همه باحال تر بود کلی خندیدم
مونا مامان امیرسام
22 آبان 91 0:07
اااااااااای جاان چقدر شیرین زبون بودی گلم
مونا مامان امیرسام
22 آبان 91 0:08
خاله نانا رو که فکر کنم هرکسی باهاش اشنا بشه عاااشقش بشه.از بس که ماااهه
مونا مامان امیرسام
22 آبان 91 0:09
اینا برای امیرعلی جون اینا هم برای مامانی و خاله نانا
مامان رادمان
22 آبان 91 8:57
همه خاطرات خيلي بامزه بودن ولي اون كاپيشن پشمي از همه خنده دار تر بود معصومه جون خوبه كه همه ي اينا يادته راستشو بخواي من خيلي چيزا از يادم رفته اگه فيلمش باشه يادم ميوفته كه رادمان چيكار مي كرد و چي مي گفت
مامان رادمان
22 آبان 91 8:58
راستي دلم به خاله فاطمه سوخت چه بد شانسه اين دختر
مامي نسيم ( مامان ملودي )
22 آبان 91 10:10
الهه بگردم چقدر شيرين زبون بودي خوشگل خان
خاله مرمر
22 آبان 91 19:19
چقدر خوب شد که اینا رو واسش نوشتی، من که خیلی از اون تیکه کاپشن پشمی و بع بع گفتن امیر خوشم امد. کلی با این تیکه خندیدم. دلمم کلی واسه خاله فاطمه سوخت که اینقدر مظلومه.
باران قلنبه
27 آبان 91 14:17
مامانی چرا اینقدر کم اپ میکنی کم کم عصبانی میشمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


حتما میزارم
باران قلنبه
27 آبان 91 14:18
از کتاباش عکس بزار از دست خطش دوست دارم ببنم

برای امیر علی یکی یه دونه


چشم هرچی شما بگین