امیر علی جانامیر علی جان، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

امیرعلی پسراژدها سوار

مروری بر گذشته ها

پسر خوب مامان دلم یهو خواست تا واست بنویسم از کارهایی که انجام میدادی تا حرفایی که میزدی برای 4سال خاله فاطمه پیش ما بود چون میرفت دانشگاه هر موقع من میرفتم بیرون به جز خاله فاطمه پیش هیچکسی حاظر نبودی بمونی و اون حق نداشت جایی بره تا من برگردم اما تا برمیگشتم به اون خاله بیچاره میگفتی از خونمون برو بیرون ساندویچ:سانببیج خاله فاطمه:خال طافهه موبایل:مومایل بپوشم:دتوشم بلد نیستم:بلس سیسیو یا همیشه اگه چیزی میگفتیم بعد حرفمون به تو میگفتیم مگه نه تو میگفتی مگه نه نگو هر اتفاقی که می افتاد تو سریع میگفتی یادته سه شنبه همه روز رو می گفتی سه شنبه مثلا:داشتی با خاله نانا حرف میزدی میگفتی که یادته...
21 آبان 1391

اینم از امیر جون

اینم از امیر جون در کنار هانا جون روز عید قربان ویلای سلیم بهرام راستشو بخوایین هانا جون امیرو خیلی دوست داره نه اینکه امیر دوسش نداشته باشه ها اما هانا جون وقتی امیر باشه هیچکسو نمیبینه اینم از پسر م که از الان دخترا براش میمیرن ...
13 آبان 1391

روزگار مارو نگاه

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای موندم تو کار این بچه ها قضیه از این قراره : امیر من کلاس اول ابتدائی میره وقتی که زنگ تفریح میخوره میرن حیاط کلاس پنجمیا میان و دستشاشونو میارن جلو و به کلاس اولی ها میگن دستامونو بوس کنید اون بیچاره ها هم بوس میکنن مادر بمیره برات نبینه بهت زور میگن هرچند سریع اطلاع دادیم به مدرسه   ...
18 مهر 1391

یک شب و یک شب

فدای پسر ماهم بشم من داره روز شماری میکنه تا شنبه برسه بره پیش مادر(مامان بزرگ مادری) همش میگه مامان یک شب خوابیدم اگه یک شب دیگه باز یک شب دیگه بخوابم میریم از الان هم وسایلشو آماده کرده از پی اس پی ،پی اس 2،تمام لباساش،کیف پولش، . قلعه ای که واس تولد کادو گرفته و هزارتا چیز دیگه فداش بشم فدای اون بچگیش و اون فکرهای زیباش
16 شهريور 1391

تولد امیر جونم نزدیکه

خدایا خودت بخیر کن ماشالله پسر خوب ما خیلی کم اشتهاس کوچکترین کادوش از مامان و باباش ایکس باکسه تازه به تمام خاله ها،مادر(مامان بزرگ) بابارضا(بابابزرگ) تماس گرفته یادآوری کرده کادو زیاد میخواد از قبیل پول اسباب بازی لباس علاوه براینها میگفت کادو هم میخوام آخه قربونت بشم من همه اینها که گفتی کادو هستن و هروز اون دستای کپلتو میاری جلو میگی چند روزه دیگه مونده  همش میگی خسته شدم ...
21 مرداد 1391

شاگرد اول من

امیر باهوش و زرنگ من که عاشقتم ریاضی نمره بیست گرفتی و چون از همه زودتر برگه رو به خانم معلم دادی خانم معلم تعجب کردو چندبار بهت تکلیف داد اما تو سریع انجام دادی و باعث تعجب خانم معلم شدی چون هنوز هیچ بچه ای برگه امتحان و تحویل نداده بود بار آخر زدی زیر گریه و وقتی خانم معلم گفت چی شد گفتی آخه فکر میکنی من تنبلم ای خدا چقدر ما خندیدیم از این طرز فکرت فدات بشم من حالا همه پسر منو تشویق کنن ...
21 مرداد 1391