پسر خوب مامان دلم یهو خواست تا واست بنویسم از کارهایی که انجام میدادی تا حرفایی که میزدی برای 4سال خاله فاطمه پیش ما بود چون میرفت دانشگاه هر موقع من میرفتم بیرون به جز خاله فاطمه پیش هیچکسی حاظر نبودی بمونی و اون حق نداشت جایی بره تا من برگردم اما تا برمیگشتم به اون خاله بیچاره میگفتی از خونمون برو بیرون ساندویچ:سانببیج خاله فاطمه:خال طافهه موبایل:مومایل بپوشم:دتوشم بلد نیستم:بلس سیسیو یا همیشه اگه چیزی میگفتیم بعد حرفمون به تو میگفتیم مگه نه تو میگفتی مگه نه نگو هر اتفاقی که می افتاد تو سریع میگفتی یادته سه شنبه همه روز رو می گفتی سه شنبه مثلا:داشتی با خاله نانا حرف میزدی میگفتی که یادته...